نيليانيليا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

نيليا دختر نيلگون

تغيير زمان

1391/10/25 8:08
نویسنده : مامان ثريا
178 بازدید
اشتراک گذاری

به بي خوابي ها و تنش هاي وقت و بي وقت مادرانه كه عادت مي كنم و جزو زندگيم مي شوند

 دومين سرما خوردگي عمر كودكم كه از راه ميرسد ،

                              با تجربه تر برخورد ميكنم و گريه ها و بي تابي هايش را صبورانه به جان مي خرم

(و وقت غذا و ميوه و دارو و قطره هاي مكمل و بايدها و نبايدهاي سنش را ساعت وار به پيش مي برم) ،

قلب مادر كه فرياد مي كشد و هشدار ccuميدهد،كمي بغضم مي تركد و دلم زيارت عاشورا مي طلبد ،

ساعات كار اداري كه زياد مي شود و من در پي عزمي ديگر براي تاييد سرسختانه مسئولين جهت يك روز دوركاري ،پاس مادرانه بنظرم خيلي كم مي آيد،

با تغيير ناگهاني ريتم آهنگ تلويزيون از عزا به شاديتعجب و بشارت حلول ماه ربيع الاول نیشخند،

بياد مراسمات پيش بيني شده و نشده ي در پيش رو نيز مي افتم و شعار دوران مجردي ام را زمزمه مي كنم : مغرور-محكم- مصمم

تولد عشقكم در راه است كه يك هفته وقت دارم سنگ تمام بگذارم و مدام به صداي باباييش كه مشغله ي ذهنيم شده اهميت ميدهم كه ميگويد شلوغ بازي و چشم و هم چشمي نباشد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله ندا
25 دی 91 19:51
روزهاسریع میگذرن..انگارساعت عجله داره وچشم دیدن لحظه های خوش رونداره...یادقدیم افتادم..وقت دلتنگی...206و مزار شهدا... دردلهایی که بوی آرامش میداد...وحالا...زندگی رنگ آسمون گرفته با فرشته کوچولوها
خاله ندا
26 دی 91 23:02
خوندم....اشک ریختم و خندیدم....
سنگ صبوربودی گرچه زیاد اهل درد دل نبودم....لایق نبودم که باگلی مثه توحرف بزنم....شناختمت اما دیر....روزایی که بایدباهات میبودموبا دوستی گذروندم که لیاقت نداشت...که دروغ بود...که دوستی رونمیفهمید وراحت اسباب سفربست وباخانوادش رفت...توبرای من یه خواهری که بادنیاعوضت نمیکنم...کسی روخواهرمیدونستم که بعدمامانم رفت وانگارنه انگار...اماتوهمیشه بودی... دوست دارم


خاله نداي عزيزم دوست داشتم و دارم.دلم روشنه كه گذر زمان ما رو بهم نزديك تر ميكنه