تغيير زمان
به بي خوابي ها و تنش هاي وقت و بي وقت مادرانه كه عادت مي كنم و جزو زندگيم مي شوند
دومين سرما خوردگي عمر كودكم كه از راه ميرسد ،
با تجربه تر برخورد ميكنم و گريه ها و بي تابي هايش را صبورانه به جان مي خرم
(و وقت غذا و ميوه و دارو و قطره هاي مكمل و بايدها و نبايدهاي سنش را ساعت وار به پيش مي برم) ،
قلب مادر كه فرياد مي كشد و هشدار ccuميدهد،كمي بغضم مي تركد و دلم زيارت عاشورا مي طلبد ،
ساعات كار اداري كه زياد مي شود و من در پي عزمي ديگر براي تاييد سرسختانه مسئولين جهت يك روز دوركاري ،پاس مادرانه بنظرم خيلي كم مي آيد،
با تغيير ناگهاني ريتم آهنگ تلويزيون از عزا به شادي و بشارت حلول ماه ربيع الاول ،
بياد مراسمات پيش بيني شده و نشده ي در پيش رو نيز مي افتم و شعار دوران مجردي ام را زمزمه مي كنم : مغرور-محكم- مصمم
تولد عشقكم در راه است كه يك هفته وقت دارم سنگ تمام بگذارم و مدام به صداي باباييش كه مشغله ي ذهنيم شده اهميت ميدهم كه ميگويد شلوغ بازي و چشم و هم چشمي نباشد