نيليانيليا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

نيليا دختر نيلگون

كوچكترين توجه

اغلب قدرت يك لبخند يك كلمه محبت آميز يك گوش شنوا يك تعريف صادقانه يا كوچكترين توجه را دست كم مي گيريم در حاليكه همه اينها قادرند يك زندگي را از اين رو به آن رو كنند جايي مطلبي رو خوندم كه هنوز اعتقادي بهش پيدا نكردم.مطلب اينه: هيچ وقت ديگران را با تمام وجود دوست نداشته باش يك تكه از خودت را نگه دار براي روزهايي كه هيچ كس را جز خودت نداري ! ...
24 خرداد 1393

سفرعيد1393

چابهار امسال هفته اول عيد رو تو خونه مونديم انقدر كه خونه مون نبوديم يه هفته پر از آرامش داشتيم البته عيد ديدني و رفت و امد هم بود.هفته دوم با مامان و بابام و عموي نيليا ،حامد رفتيم چابهار. واي چابهار روياي من كه براي كار و زندگي دوست داشتم برم ولي قسمت نشد مجرد كه بودم سالي دو بار مي رفتم ، ادم ديگه اي مي شدم يه رفرش اساسي. اينبار بعد 4 سال با هم رفتيم و خدا رو شكر خيلي خوب بود.گذشته از شلوغيش كه همه عيدا اينجوريه،هواش خيلي عالي بود برنامه ما هم كه ثابت بود :دريا-بازار نيليا هم كه حسابي با دريا كيفور شد.اينم از عكساش:كه البته نمي ذاشت عكس بگيريم و دوربينو ميگرفت روز سيزدهم هم برگشتيم كه ديگه...
20 فروردين 1393

سال 1393 مبارك

  ايشالله سالي سرشار از شادي و سلامتي براي همه ني ني وبلاگي هاي عزيز و عزيزانشون باشه عيد همگي مبارك   سلام ايشالله كه سال جديد رو با شادي فراوان شروع كرده باشين و سال خوبي هم پيش رو داشته باشين.به هر چي هم ميخواين برسين. كه البته هيچي مهمتر و بهتر از سلامتي تو دنيا نيست. ما هم سال جديد رو در كنار عزيزامون با شادي  و با آرزوهاي خوب براي هم شروع كرديم لحظه تحويل سال خونه باباجون ناديا (پدرشوهر)بوديم اين ديگه برامون يه قرار شده كه هر سال نوبتي خونه باباي مامان ثريا يا باباي بابا هادي باشيم.كه البته مامان و باباي من بخاطر اينكه تنها نمونن رفتن خونه خالم وجمعشون جمع بود و كلي خوش گذروندن. ر...
17 فروردين 1393

سی سالگی مامان ثریا(بقول نیلیا ثَیا)

٢٨/١١/٩١ سی سالگی مث یه جشن تکلیف دیگه ست.سن تکلیفی دوباره که مکلف به خلق بی دلیل خوشی ها و دفع صبورانه ناخوشی ها در دنیایی بزرگتر میگردم.و باید نسبت به کاستی های گذشته و فراوانی های  آینده تعادل ایجاد کنم. ممنونم از همسر عزیزم,بابا و مامان عزیزتر از جانم و خواهران گلم که این روزو برام بیاد موندنی کردن.و همینطور دخملی مهربونم که برای دومین بار تو عمرش شمع مامانی رو فوت کرد.   ...
27 اسفند 1392

نیلیا زمستان 92

این ادم برفی رو عمو محمد رضا پشت بوم درست کرد نیلیا که برای اولین بار آدم برفی می دید کلی ذوق زده شده بود.کلی هم برف بازی کرد .این دفعه دومی بود که تو عمر شیرین دخملم اینجا برف میاد دفعه قبل, شب بدنیا اومدنش بود   ...
27 اسفند 1392

كاوان-2ماهگي

  كاوان كوچولو با مامانش يه ماهي هست مهمون ما هستن.كاوان از اون بچه هاي كوليك دار شديده كه نياز به چند نيروي جوان داره كه همراه مامانيش شب زنده داري كنن.بخاطر همين  بعد يه ماه كه ما نوبتي تهران پيششون بوديم ماماني و پسري با ما اومدن ولايت.حالا تو اين يه ماه مامان جون و باباجونم تصميم به تغيير مكان گرفتن و پروژه سنگين اسباب كشي رو به سختي به اتمام رسوندن.(رسونديم).سرما و يخبندون هم سبزه اي  بود كه به گل ماجراهاي ما آراسته شد. ولي خوب بود خستگي كار،شب زنده داري با كاوان كه بيشتر با مامان جون بود،اسباب سي و چند ساله زندگي اي رو جابجا كردن،سرما و سرما خوردگي بچه ها.همش خوب بود چون مد...
27 اسفند 1392

عزيز دلم تولدت مبارك

    عزيزدلم تولدت مبارك ادامه مطلب تولد دو سالگی نیلیا رو بخاطر اینکه باباهادی روز تولدش نبود چند روز جلوتر و همزمان با ولادت پیامبر(ص) گرفتیم یه جشن کوچولو و خودمونی فقط با خانواده هامون . از صبح من و عمه نادیا کلی تدارک دیدیم  , اتاقو با بادکنک و اسباب بازیهای نیلیا تزیین کردیم. نیلیام یه لباس کفشدوزکی پوشید که مامان جون براش دوخته بود  ولی وقتی مهمونا اومدن نیلیا خانوم بنای ناسازگاری گذاشت و بد اخلاقی میکرد و به همه گیر میداد اینجا نشین اینو نبین اینو نخور و.... خلاصه همه از دستش کلافه شده بودن که وقت شام مجبور شدم بخوابونمش تا همه با خی...
27 اسفند 1392

كاوان ،معجزه كوچك ماه دي

  كاوان كوچولو ،پسر خاله ليلا و عمو حميد ،3 دي ماه ساعت 8:10 در بيمارستان مادران تهران به دنيا اومد با وزن:3كيلو و 100 گرم و قد:49 سانتي متر.   كاوان خيلي بچه ناز و آرومي يه.من و نيليا و بابا هادي يه 10 روزي خونه كاوان اينا بوديم.البته بابا هادي زودتر برگشت به محل كارش. من و نيليا و مامان جون پيش كاوان و مامانش مونديم تا كمك كنيم روزاي اول زندگي جديدشونو راحت تر پشت سر بذارن. گرچه نيليا جون خيلي وقت نمي داد كه من همپاي مامان جون كار انجام بدم ،حوصله ش تو خونه سر ميرفت  كمي همم حسادت نمي ذاشت من نزديك بشم. اين صحنه رو فقط داشته باشين:   البته قربونش برم خيلي حسادت ن...
15 دی 1392