انتهای 91
سلام سلام سلام
روزهای شلوغی که هم برامون شاد بود هم پر استرس به خوبی و خوشی سپری شدن
عروسی دایی که عالی بود با وجود خاله لیلا و عمو حمید.ازمون بابا هادی که راضی بود و میگه امیدی
هست ازمونک من که با وجود اینکه خونده بودم ولی از نظر روحیه کم اورده بودم رو خوب دادم منم میگم
امیدی هست
خونه تکونی هم کردیم کم و بیش.
الانم وسایلمونو جمع کردیم که بریم سفر.انشاالله سال تحویل مشهدیم.بعدشم شمال سرزمین رویاهای
من.بالاخره بعد ٣ سال که ازدواج کردیم این اولین دفعه ست که میریم .میریم که دنیای شیرین کودکیمو
به بابا هادی نشون بدم با همه خاطراتی که برام زنده ن.میریم که حالا که یک خونواده کامل هستیم چند
روزی رو با فامیلای پدریم بگذرونیم .مامان و بابا و نیلیا.با مامام جون و بابا جون و خاله.
یکم دلگیره سال تحویل خونه کنا همه نبودن می دونم خونواده بابابزرگ نیلیا دل تنگ می شن ولی تو حرم
امام رضا بودن هم یه رویاست.امیدوارم یه جایی یه جوری جبران کنم.
به خودم میگم سال ٩١ چطور گذشت ؟ تو یه لحظه فقط دخملی یادم میاد و ٦ ماه مرخصی که بهترین
دوران عمرم بود.بقیه اش با انتظار گذشت که امیدوارم امیدوارم تو سال جدید به پایان برسه.
خب ما دیگه رفتیم نمیدونم تو سفر وقتی باشه به وبلاگ نیلیا و دوستاش سر بزنم یا نه در هر صورت
برای همه کوچولوها و ماماناشون ارزوی سلامتی میکنم فقط سلامتی. دوستون دارم سال نو پیشاپیش
مبارک.