اين روزها
اين روزها شلوغ و سريع در حال گذرند
اين روزها همه در پي تدارك مراسم عروسي دايي در رفت و آمدند
اين روزها نيليا حساب ددر رفتن هايش از دست ما خارج شده كه مامان جون و باباجون و خاله و مامان
هريك نوبتي ددر ميبرند تا ديگري به كارهايش برسد گاه به تنهايي به خانه پدربزرگش مي رود تا رسم ادب
را بجا اورده دلتنگي انها را رفع كند. در ماشين با مردم ارتباط برقرار ميكند و در پاساژها همچون ادم بزرگها
از مغازه اي درامده و به مغازه ي ديگر ميرود با كلي ذوق.
اين روزها همه منتظر امدن خاله ليلا و عمو حميد هستن تا شادي خانوادگيمان دوچندان شود
اين روزها بابا هادي سخت تلاش ميكند براي آزموني مهم و جانفرسا كه تنها دو سه ساعتي ما را كنار هم مي نشاند
اين روزها ماماني در اداره در لابلاي كار يواشكي اندكي درس ميخواند براي ازمونكي بد موقع.در خانه
دستي كوچك و بي صدا به سرو روي خانه مي كشد تا انجا كه صداي بابا هادي درنيايد.در پي ملازمات
امادگي جهت شركت در عروسي ساعتي با سرعت نور به خريد و خياطي و ... ميرود و برمي گردد
اين روزها شلوغ ميگذرند با اميد به رسيدن به يك روز بزرگ و شاد ،انشاالله