بهانه هاي كوچك خوشبختي
چند روزي نبودم
نه اداره ،نه خانه، نه پي خاله بازي و نه ددر.هيچ جا نبودم و نه حتي در لاك خود.
غرق در ان فلسفه ي بي پاسخ بودم كه اينجا كجاست من در اينجا چه ميكنم؟ بعدش چه مي
شود؟دخترك سرما خورده بود و روزهاي بي حال داشت و شبهاي بي قرار و با تب بالا
گريه ميكرد وهذيانميگفت: بي ييم پاك،ددر.
شايد هم نا خوش بودن احوال دخترك مرا به وادي آن فلسفه موهوم برد،نمي دانم.در پي صبوري
جستنها و انرژي مضاعف طلبيدن ها از منبع لايزال قدرت،ناگهان به خود رسيدم .به خود فراموش
شده ي خود.
بي هدف به هر جاي خانه سرك مي كشيدم كه به كاغذهاي گلاسه ،مشق ها و قلم هايي
رسيدم كهاز منظر كيفيت به درجه استادي رسيده بودند و ناگهان.........كات.
به خودم دلداري ميدادم كه اگر هنوز جاي مخصوصي در خانه جديدمان دارند پس روزي دوباره
بهسراغشان خواهم رفت و عارفانه هايم را باز خواهم يافت .
يادم باشد به ليست بهانه هاي كوچك خوشبختي ام اضافه كنم :دري به دنياي عارفانه
خوشنويسي (كهروزي دوباره به رويم گشوده شود)
بهانه هاي كوچك خوشبختي ام بسيارند،قدم زدن در خنكاي بعد از ظهر تابستان -خورني هاي
كوچك اما پر خاطره-درست كردن غذايي متفاوت يا كيك و شيريني -ديدن يه دوست قديمي ,
..,..,...و كودكم كه دنياي خوشبختي ماست .لبخند بي ريايش، شيرين زباني هايش و صدا زدن
هاي آهنگين وبي وقفه اش كه در فضاي خانه عاشقانه مي پيچد و تكه كلام جذابش :بدّه
آن بهانه هاي كوچك كجا و اين بزرگترين دليل خوشبختي.بارالها شكر شكر شكر