نیلیا-16 ماهه
١٠ ماه از اولین روزایی که میذارمش خونه مامان جون و میرم اداره میگذره روزای اول سخت بود و هر روز سخت ترم می شه.صبح ها بیدار باشه و با نق نق و گریه باهاش خداحافظی میکنم مامان جون میگه زود آروم می شه و مشغول بازی می شه مامان جونم صبح نمی ذاره بخوابه .ظهرها هم دم در خونه منتظره و صدا میزنه :ماما,هادّی.
سراغ دوربین رفتم میبینم همش فیلمه تا عکس .آخه شیرین زبونیاش ما رو وادار میکنه همشو ضبط کنیم دنبال اولین فرصتم که فرهنگ لغاتشم بنویسم قربونش برم کم نمیاره هر کلمه ای رو تکرار میکنه حتی اگه سخت باشه آهنگشو میگه . یه دفعه بابا هادی بهش گفت بگو پیچ گوشتی سریع گفت:پیدو تی (بابا من از اون اتاق:)
عکسا و فیلمای نوزادیشو که می بینم میگم دلم نمیخواد زود بزرگ بشه میخوام این شیرینیاشو از همه مهمتر حرف گوش کردناشو همیشه داشته باشه .
عزیز دلم نمیخوام اینقد زود بزرگ بشی