كاوان-2ماهگي
كاوان كوچولو با مامانش يه ماهي هست مهمون ما هستن.كاوان از اون بچه هاي كوليك دارشديده كه نياز به چند نيروي
جوان داره كه همراه مامانيش شب زنده داري كنن.بخاطر همين بعد يه ماه كه ما نوبتي تهران پيششون بوديم ماماني و
پسري با ما اومدن ولايت.حالا تو اين يه ماه مامان جون و باباجونم تصميم به تغيير مكان گرفتن و پروژه سنگين اسباب
كشي رو به سختي به اتمام رسوندن.(رسونديم).سرما و يخبندون هم سبزه اي بود كه به گل ماجراهاي ما
آراسته شد.
ولي خوب بود خستگي كار،شب زنده داري با كاوان كه بيشتر با مامان جون بود،اسباب سي و چند ساله زندگي اي رو
جابجا كردن،سرما و سرما خوردگي بچه ها.همش خوب بود چون مدت طولاني اي با هم و در كنار هم بوديم حالا يه
دوهفته اي هست تو خونه قشنگه(بقول نيليا) ساكن شدن و كمي خستگي از تنشون در رفته.كاوانم با تمام خستگي مامانش
روز به روز تپل تر و با نمك تر ميشه.
حالا كه ميخوايم براي عيد و سال نو آماده بشيم كم كم خاله ليلا قصد رفتن كرده.آخه ما چطوردل بكنيم از ديدن لحظه به
لحظه بزرگ شدن و با نمك تر شدن پسرخاله ي نيليا كه بي نهايت دوستش داره.حق داره باباشم حسابي دلتنگش شده
ديگه.بايد پيش فاميلاي باباشم برن كه ببينن چهپسر ناز و تو دل برويي دارن.
چندتا عكس از كاوان كوچولو ميذارم براي باباش تا كمي رفع دلتنگي بشه.كاوان الان به صداها واكنش نشون ميده ،مي
خنده و اقو و گق ميگه.آوازم ميخونه.
پي نوشت:كلي پست نانوشته قبل از اين مطلب دارم كه بايد بذارم ولي اورژانسي اينو برا عمو حميد گذاشتم