باشگاه تنیس
تو این هفته یه روز با اصرار هادی رفتیم باشگاه تنیس .من نمیخواستم برم کلی بهانه اوردم که برای نیلیا خطرناکه با اون توپای سنگین . برای منم ورزش سنگینیه و ازین حرفا .ولی بعد که رفتیم خیلی خوش گذشت روحیه م عوض شد .نیلیام یه ساعت اول تو کالسکه ش خواب بود و ما تمرین کردیم وقتی بیدار شد دید چه جای باحالیه.کلی سر ذوق اومده بود گوشه زمین با یه راکت سبک که هم قد خودش بود این ور و اون ور میرفت .میدوید دنبال توپا.توپ جم کن خوبی بود.من و هادی هم نوبتی مواظبش بودیم نیاد وسط زمین.
فکر کنم جذابترین ددر عمرش بود . بلند بلند میگفت آکک(راکت) -ننیس.
دوستای هادی هم خوششون اومده بود میگفتن حتما بیاین تمرین کنین.ولی بنظرم برای نیلیا خطرناکه فضای جدا براش نیست که از توپای سنگین در امان باشه.
خلاصه بعد ورزش نیلیا بی خیال آکک و توپ نمی شه و بدن درد و دست درد بی خیال من.
بچه م از ذوق چشاش در اومده