نيليانيليا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

نيليا دختر نيلگون

بهانه هاي كوچك خوشبختي

چند روزي نبودم نه اداره ،نه خانه، نه پي خاله بازي و نه ددر.هيچ جا نبودم و نه حتي در لاك خود. غرق در ان فلسفه ي بي پاسخ  بودم كه اينجا كجاست من در اينجا چه ميكنم؟ بعدش چه مي شود؟ دخترك سرما خورده بود و روزهاي بي حال داشت  و شبهاي بي قرار و با تب بالا گريه ميكرد و هذيان ميگفت: بي ييم پاك،ددر.  شايد هم نا خوش بودن احوال دخترك مرا به وادي آن فلسفه موهوم برد،نمي دانم.در پي صبوري جستن ها و انرژي مضاعف طلبيدن ها از منبع لايزال قدرت،ناگهان به خود رسيدم .به خود فراموش شده ي خود. بي هدف به هر جاي خانه سرك مي كشيدم كه به كاغذهاي گلاسه ،مشق ها و قلم هايي رسيدم كه از منظر كيفيت به درجه استادي...
29 ارديبهشت 1392

نيليا چند تا دندون داره؟

مامانی:نیلیا چند تا دندون داره ؟؟     نيليا : دَ  تا   (ده تا)   فدات بشم مامانی که بعد سیزده بدر چند روز تب داشتی و ما نفهمیدیم بخاطر مرواریداي  جدیدته حالا  یه آش دندونی خوشمزه طلبت ...
9 ارديبهشت 1392

سومين سالگرد

89/2/2 90/2/2 91/2/2 92/2/2 سه سال از اولين روزهاي با هم بودنمان گذشت و ما سه نفري در كنار عزيزانمان رد پاي خوشبختي را دنبال مي كنيم. خوشبختي يك اتفاق ساده ست كه با شاخه گلي از يار با عطر محبت به اوج مي رسد. با اميد به خوشبختي و سلامتي و ارامش همه مامانا و باباها و ني ني هاي گل. ...
2 ارديبهشت 1392

نيليا-بهار92

  لحظه تحويل سال حرم مطهر امام رضا (ع) بوديم با اينكه همه درها بسته بودن و ما تو خيابون بوديم بعد تحويل سال هم كه رفتيم انقدر شلوغ بود كه به راحتي به دعا و زيارت نرسيديم ولي باز هم خوب بود.عالي بود .نيليا هم تو مسجد گوهر شاد هر طرفي ميرفت و با همه ارتباط برقرار ميكرد.  يك شب مشهد مونديم و بعد راه افتاديم طرف شمال.به جنگل گلستان كه رسيديم نيليا از ديدن انهمه اب ذوق زده شده بود هوا سرد بود فقط ما بهش ياد داديم سنگ پرت كنه تو اب .نيليا هم با هيجان و سرو صدا سنگها رو پرتاب ميكرد كه همشون جلوي پاش مي افتاد ما هم كلي تشويقش ميكرديم. اينجام روستاست كه عكس زيادي از نيليا نداريم چون باد شديدي مي...
20 فروردين 1392

انتهای 91

سلام سلام سلام روزهای شلوغی که هم برامون شاد بود هم پر استرس به خوبی و خوشی سپری شدن عروسی دایی که عالی بود با وجود خاله لیلا و عمو حمید.ازمون بابا هادی که راضی بود و میگه امیدی هست ازمونک من که با وجود اینکه خونده بودم ولی از نظر روحیه کم اورده بودم رو خوب دادم منم میگم امیدی هست خونه تکونی هم کردیم کم و بیش. الانم وسایلمونو جمع کردیم که بریم سفر.انشاالله سال تحویل مشهدیم.بعدشم شمال سرزمین رویاهای من.بالاخره بعد ٣ سال که ازدواج کردیم این اولین دفعه ست که میریم .میریم که دنیای شیرین کودکیمو به بابا هادی نشون بدم با همه خاطراتی که برام زنده ن.میریم که حالا که یک خونواده کامل هستیم چند روزی رو با...
28 اسفند 1391

اين روزها

اين روزها شلوغ و سريع در حال گذرند اين روزها همه در پي تدارك مراسم عروسي دايي در رفت و آمدند اين روزها نيليا حساب  ددر رفتن هايش از دست ما خارج شده كه مامان جون و باباجون و خاله و مامان هريك نوبتي ددر ميبرند تا ديگري به كارهايش برسد گاه به تنهايي به خانه پدربزرگش مي رود تا رسم ادب را بجا اورده دلتنگي انها را رفع كند. در ماشين با مردم ارتباط برقرار ميكند و در پاساژها همچون ادم بزرگها از مغازه اي درامده و به مغازه ي ديگر ميرود با كلي ذوق. اين روزها همه منتظر امدن خاله ليلا و عمو حميد هستن تا شادي خانوادگيمان دوچندان شود اين روزها بابا هادي سخت تلاش ميكند براي آزموني مهم و جانفرسا كه تنها دو سه ساعتي ما را كنار هم مي نشاند ...
13 اسفند 1391

در آستانه 30 سالگي

ايستاده ام در آستانه 30 سالگي پشت سر :   درس و مدرسه و دانشگاه و مدرك بود،با دوستان و اشنايان زياد،سالي چند سفر ،خوشي زياد و ناخوشي كم  فارغ التحصيلي 86،انتخاب شغل شريف كارمندي 88،انتخاب يار شفيق زندگي89،يك هديه الهي با يك دنيا شادي 90و كلي اتفاقات خوب و بد كوچك و بزرگ و مهمتر از همه عزيزاني كه ناباورانه از جمع ما رفتند و سايه غمشان هنوز بر سر روزمرگيهايم سنگيني ميكنند.  پيش رو: روياها ،آرزوها و برنامه هايم سرشار از اميد به آينده در كنار عزيزانمان. نيليا شمع كيك ماماني رو با قدرت فوت كرد و ماماني هم تو اون لحظه ارزوي سلامتي و طول عمر براي همه عزيزاشون كرد. ...
28 بهمن 1391

ماكاروني خوردن نيليا

اولين بار كه به نيليا اجازه داديم خودش غذا بخوره هم خودش خيلي ذوق زد هم ما. ولي بعد پشيمون شديم از اون به بعد هر وقت ميخواد غذا بخوره ميگه بايد قاشقو بدين خودم بخورم اونوقت ديگه بايد حواسشو پرت كنيم و با بازي و قصه غذاشو بخوره. ...
23 بهمن 1391