نيليانيليا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

نيليا دختر نيلگون

باشگاه تنیس

تو این هفته یه روز با اصرار هادی رفتیم باشگاه تنیس .من نمیخواستم برم کلی بهانه اوردم که برای نیلیا خطرناکه با اون توپای سنگین . برای منم ورزش سنگینیه و ازین حرفا .ولی بعد که رفتیم خیلی خوش گذشت روحیه م عوض شد .نیلیام یه ساعت اول تو کالسکه ش خواب بود و ما تمرین کردیم وقتی بیدار شد دید چه جای باحالیه.کلی سر ذوق اومده بود گوشه زمین با یه راکت سبک که هم قد خودش بود این ور و اون ور میرفت .میدوید دنبال توپا.توپ جم کن خوبی بود.من و هادی هم نوبتی مواظبش بودیم نیاد وسط زمین. فکر کنم جذابترین ددر عمرش بود . بلند بلند میگفت آکک(راکت) -ننیس. دوستای هادی هم خوششون اومده بود میگفتن حتما بیاین تمرین کنین.ولی بنظرم برای نیلیا خطرناکه فضای جدا ب...
2 خرداد 1392

نیلیا-16 ماهه

 ١٠ ماه از اولین روزایی که میذارمش خونه مامان جون و میرم اداره میگذره روزای اول سخت بود و هر روز سخت ترم می شه.صبح ها بیدار باشه و  با نق نق و گریه باهاش خداحافظی میکنم مامان جون میگه زود آروم می شه و مشغول بازی می شه مامان جونم صبح نمی ذاره بخوابه  .ظهرها هم دم در خونه منتظره و صدا میزنه :ماما,هادّی. سراغ دوربین رفتم میبینم همش فیلمه تا عکس .آخه شیرین زبونیاش ما رو وادار میکنه همشو ضبط کنیم دنبال اولین فرصتم که فرهنگ لغاتشم بنویسم قربونش برم کم نمیاره هر کلمه ای رو تکرار میکنه حتی اگه سخت باشه آهنگشو میگه . یه دفعه بابا هادی بهش گفت بگو پیچ گوشتی سریع گفت:پیدو تی (بابا   من از اون اتاق: ) عکسا و ...
30 ارديبهشت 1392

بهانه هاي كوچك خوشبختي

چند روزي نبودم نه اداره ،نه خانه، نه پي خاله بازي و نه ددر.هيچ جا نبودم و نه حتي در لاك خود. غرق در ان فلسفه ي بي پاسخ  بودم كه اينجا كجاست من در اينجا چه ميكنم؟ بعدش چه مي شود؟ دخترك سرما خورده بود و روزهاي بي حال داشت  و شبهاي بي قرار و با تب بالا گريه ميكرد و هذيان ميگفت: بي ييم پاك،ددر.  شايد هم نا خوش بودن احوال دخترك مرا به وادي آن فلسفه موهوم برد،نمي دانم.در پي صبوري جستن ها و انرژي مضاعف طلبيدن ها از منبع لايزال قدرت،ناگهان به خود رسيدم .به خود فراموش شده ي خود. بي هدف به هر جاي خانه سرك مي كشيدم كه به كاغذهاي گلاسه ،مشق ها و قلم هايي رسيدم كه از منظر كيفيت به درجه استادي...
29 ارديبهشت 1392

نيليا چند تا دندون داره؟

مامانی:نیلیا چند تا دندون داره ؟؟     نيليا : دَ  تا   (ده تا)   فدات بشم مامانی که بعد سیزده بدر چند روز تب داشتی و ما نفهمیدیم بخاطر مرواریداي  جدیدته حالا  یه آش دندونی خوشمزه طلبت ...
9 ارديبهشت 1392

سومين سالگرد

89/2/2 90/2/2 91/2/2 92/2/2 سه سال از اولين روزهاي با هم بودنمان گذشت و ما سه نفري در كنار عزيزانمان رد پاي خوشبختي را دنبال مي كنيم. خوشبختي يك اتفاق ساده ست كه با شاخه گلي از يار با عطر محبت به اوج مي رسد. با اميد به خوشبختي و سلامتي و ارامش همه مامانا و باباها و ني ني هاي گل. ...
2 ارديبهشت 1392

نيليا-بهار92

  لحظه تحويل سال حرم مطهر امام رضا (ع) بوديم با اينكه همه درها بسته بودن و ما تو خيابون بوديم بعد تحويل سال هم كه رفتيم انقدر شلوغ بود كه به راحتي به دعا و زيارت نرسيديم ولي باز هم خوب بود.عالي بود .نيليا هم تو مسجد گوهر شاد هر طرفي ميرفت و با همه ارتباط برقرار ميكرد.  يك شب مشهد مونديم و بعد راه افتاديم طرف شمال.به جنگل گلستان كه رسيديم نيليا از ديدن انهمه اب ذوق زده شده بود هوا سرد بود فقط ما بهش ياد داديم سنگ پرت كنه تو اب .نيليا هم با هيجان و سرو صدا سنگها رو پرتاب ميكرد كه همشون جلوي پاش مي افتاد ما هم كلي تشويقش ميكرديم. اينجام روستاست كه عكس زيادي از نيليا نداريم چون باد شديدي مي...
20 فروردين 1392

انتهای 91

سلام سلام سلام روزهای شلوغی که هم برامون شاد بود هم پر استرس به خوبی و خوشی سپری شدن عروسی دایی که عالی بود با وجود خاله لیلا و عمو حمید.ازمون بابا هادی که راضی بود و میگه امیدی هست ازمونک من که با وجود اینکه خونده بودم ولی از نظر روحیه کم اورده بودم رو خوب دادم منم میگم امیدی هست خونه تکونی هم کردیم کم و بیش. الانم وسایلمونو جمع کردیم که بریم سفر.انشاالله سال تحویل مشهدیم.بعدشم شمال سرزمین رویاهای من.بالاخره بعد ٣ سال که ازدواج کردیم این اولین دفعه ست که میریم .میریم که دنیای شیرین کودکیمو به بابا هادی نشون بدم با همه خاطراتی که برام زنده ن.میریم که حالا که یک خونواده کامل هستیم چند روزی رو با...
28 اسفند 1391